Sunday, December 20, 2009
شب یلدا
.امشب ، یلداست
نمی دونم چرا شب یلدا که میشه یاد بچگی هام میافت
یاد بابام که فال حافظ برامون میگرفت
صدای مهربونش که غزلهای حافظ را شمرده و قشنگ میخوند همیشه توی گوشم هست
اینقدر به دلم مینشست که برام مهم نبود فالم خوب بود یا نه
یاد انار ،هندونه و یک شومینه گرم که همیشه میسوخت و خونمون را گرم میکرد
اون روزها آدمهاش هم گرم بودن،همه دور هم بودیم
خیلی کم پیش میومد که شب یلدا مهمان داشته باشیم ولی من آرزو داشتم که خونمون شلوغ باشه
قیصی آجیل شب یلدا را خیلی دوست داشتم
عاشق هندونه بودم ولی نمیدونم چرا شب یلدا دیگه هندونه نمیچسبید
مامانم پشمک میخورد.گٔل نرگس دوست داشت.همیشه نرگس هم داشتیم
شب یلدا با اینکه پیام آور سردی زمستان هست ولی برای من سمبل گرمی،عشق،صمیمیت و صفاست
این شاید به خاطر صدای پر حرارت بابام و محبت ناتمام مامانم هست
و البته قرمزی انار و هندونه
آرزو میکنم بلندترین شب سال همیشه گرم و باصفا باشه
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
احساس اون روزات رو از لای این چند خط گرفتم
ReplyDelete