Saturday, December 19, 2009
سکوت
.انتظار داره دیوانم میکنه
,انتظار یک کلمه،یک حرف
,انتظار شکستن این سکوت سنگین
.سکوت سنگین که راه گلوم را بسته و نمی گذارد نفس بکشم
.هرشب به امید یک کلمه از طرف تو سرم را روی بالشت میگذارم و بعد از ساعتها به خواب میروم
,صبح چشمم را که باز میکنم ایمیلم را چک میکنم شاید که این انتظار را تمام کرده باشی
.ولی نه
?!با خودم فکر میکنم تا کی؟برای کی
!شاید تو به فکر شکستن این سکوت نیستی
.اصلا شاید تو نمی دونی معنی این, سکوت هست و باید شکسته بشه
!شاید هم این سکوت راهی برای شکسته شدن نداره
!پس من به چه امیدی هستم ؟یه امید واهی
.ولی این انتظار کم و کمتر میشه و یک روز ناپدید میشه
ترس من از اینه که, روزی بخوای این سکوت را بشکنی
.که من اینجا اینقدر فریاد زدهام که دیگه صدام در نمی یاد و باید سکوت کنم
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment