Saturday, December 26, 2009

آقا کوچک















.کنارم خوابیده بود

.نگاهش می‌کردم
.چند بار چرت زد و از خواب پرید
با خودم فکر می‌‌کردم این موجود چیه؟
،آدم که نیست
.بی‌ وفایی نمی‌‌کنه،دروغ نمیگه،سردی نمی‌کنه
. بی‌ شک حیوان هم که نیست

.حیوان که عشق نمی‌‌ورزه،مهر و محبت نمیدونه

... اصلا مگه همه موجودات باید یه کلمه شناسا داشته باشن؟

.نصف زندگی من در موجودی با پاهای کوتاه،بدنی دراز،گوش هایی افتاده و چشمانی گرد و سیاه خلاصه می‌شه
.به چشمهاش که نگاه می‌کنم ،غرق محبت چشمهاش می‌‌شم
.دستش را که می‌‌گیرم،احساس می‌کنم هیچ وقت دستم را پس نمی‌ زنه
.یک قلب کوچک هم داره ،به وسعت دریا
.با پاهای کوتاهش ساعتها در کنارم راه میاد،خسته می‌شه ولی‌ رفیق نیمه راه نمی‌شه
.باهاش حرف می‌‌زنم،غر می‌‌زنم،شکایت می‌‌کنم
.هیچ نمیگه،نگاهم می‌کنه
.سکوتش پر از گفته‌های پر معنی‌ است
.لحظه‌ای فکر نمی‌‌کردم یه موجود کوچک بتونه توی قلبم جایی به این بزرگی‌ را احاطه کنه

. آقا کوچک تفسیری از شخصیت موجودی ست که موجودیتش در کلام نمی‌‌گنجد

1 comment:

  1. سلام عزیزم
    خیلی قشنگ و رمانتیک بود دلم براش یه ذره شده
    آقا یه فرشتس در قالب یه سگ
    اون جشاش
    ،،،،،،،، خلاصه کلی مطلب هست که نمیشه گفت تا اینکه هر آدمی خودش ببینه و احساس کنه

    ReplyDelete